پدربزرگت در محوطهٔ جلوی همان محضرخانه اسحاقعلی گناوهای ایستاد و دوپایش را در یک کفش کرد که بهجای انتقال سند آن لنج نونوار، برایش کارگاه لنجسازی بخرد یا اجاره کند. حاج سلیم از بصره خرما بار میکرد و به پاکستان و هند میبرد. گاه یک سال سفر دریاییاش به طول میکشید. ششماهی که زمستان بود نمیشد در دل دریاها سرگردان ماند. نه باد موافقی در کار بود نه اقیانوس یا دریای مناسبی برای سفر. باد بهار که درمیآمد وقت آمدن بود تا اوایل پاییز به بندر برسند. از هند چوب ساج میآوردند و به کویت میبردند و سپس سوی وطن! جاشوها و کارگرانی که گلافی بلد بودند از آبادان و بندر به کویت میرفتند تا قایق بسازند. کسان دیگری در بندر کنگ و بندرهای دیگر به همین کار اشتغال داشتند. حاج سلیم دلش میخواست پسرش چون او راهی دریاهای سرنوشت بشود، نه اینکه در گوشهای از این بندر به کار لنجسازی بپردازد. اما پدربزرگت این را نخواست.