از خیال
کتاب ساجهای دخیل بسته یک داستان نمادین است که به مفاهیم عمیق دینی، معنوی و اجتماعی پرداخته است. نویسنده با زبانی شاعرانه و احساسی، داستانی را روایت میکند که در آن شخصیتهای مختلف در فضایی سرشار از رمز و راز به دنبال معنا و مفهوم زندگی هستند. فضای داستان، به نوعی مرموز و معنوی است و شخصیتها با تجربیات زندگی، مرگ و ایمان درگیر هستند.
این کتاب با تمرکز بر نمادپردازی و استفاده از تصاویری چون "ساج" که در فرهنگ دینی به نوعی با مکانهای مقدس و دعا گره خورده است، تلاش میکند خواننده را به تأمل وادارد. عنوان کتاب به روشنی به مفهومی از امید و دخیل بستن اشاره میکند؛ یعنی بستن دل به چیزی فراتر از جهان مادی برای یافتن نجات و آرامش. نویسنده تلاش میکند با روایت داستانی که در آن شخصیتها در مواجهه با چالشهای مختلف به نوعی دخیل میبندند، این ایده را برجسته کند که در نهایت، امید و ایمان به عنوان راهی برای نجات از بحرانهای انسانی و معنوی مطرح میشود.
ساجهای دخیل بسته همچنین به بررسی چگونگی مواجهه انسانها با مشکلات و بحرانهای زندگی میپردازد و نشان میدهد که چگونه ایمان و باور میتواند به عنوان نیرویی راهنما در زندگی روزمره به کمک انسانها بیاید. سبک نوشتاری جمشیدی در این کتاب، توجه به جزییات و احساسات درونی شخصیتهاست که با ترکیبی از عرفان و زندگی واقعی پیوند میخورد.
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات داستانی ایرانی که به مضامین معنوی، عرفانی و نمادین توجه دارند، جذاب خواهد بود. همچنین برای کسانی که به دنبال خواندن داستانهایی با مفاهیم فلسفی و دینی هستند و دوست دارند با نمادها و استعارات در داستانها ارتباط برقرار کنند، مطالعه این کتاب پیشنهاد میشود. دانشجویان و پژوهشگران ادبیات معاصر ایرانی و علاقمندان به آثار معنوی و تمثیلی نیز از این کتاب بهره خواهند برد.
پدربزرگت در محوطهٔ جلوی همان محضرخانه اسحاقعلی گناوهای ایستاد و دوپایش را در یک کفش کرد که بهجای انتقال سند آن لنج نونوار، برایش کارگاه لنجسازی بخرد یا اجاره کند. حاج سلیم از بصره خرما بار میکرد و به پاکستان و هند میبرد. گاه یک سال سفر دریاییاش به طول میکشید. ششماهی که زمستان بود نمیشد در دل دریاها سرگردان ماند. نه باد موافقی در کار بود نه اقیانوس یا دریای مناسبی برای سفر. باد بهار که درمیآمد وقت آمدن بود تا اوایل پاییز به بندر برسند. از هند چوب ساج میآوردند و به کویت میبردند و سپس سوی وطن! جاشوها و کارگرانی که گلافی بلد بودند از آبادان و بندر به کویت میرفتند تا قایق بسازند. کسان دیگری در بندر کنگ و بندرهای دیگر به همین کار اشتغال داشتند. حاج سلیم دلش میخواست پسرش چون او راهی دریاهای سرنوشت بشود، نه اینکه در گوشهای از این بندر به کار لنجسازی بپردازد. اما پدربزرگت این را نخواست.
اطلاعات فیپا، اطلاعات ناشر