آواز پر طُرقه
عاشقانه ای حماسی
آواز طرقه نور خیلی کوچکی را توی دل خورشید روشن کرد. وقتی خورشید چشمهایش را باز کرد، طرقه به او گفت که دنیا توی سردی و تاریکی فرورفته. گفت که زندگی همهٔ مردم تباه شده. از خورشید خواست راهی به آنها نشان بدهد تا همه نجات پیدا کنند. خورشید اول کمی فکر کرد و بعد گفت: «تنها راهش این است که تو کنارم بمانی. آنقدر برایم آواز بخوانی تا من گرمِ گرم بشوم، اما بعدش خودت هم در آتش من میسوزی و میمیری.» طرقه قبول کرد.