ماجراهای نفسگیر روزبه در جنگ با راهزنان
روزبه، نوجوانی دوازدهساله با برادرش سام که کودکی هشتساله است، با پدر خود همراه میشوند تا برای تجارت به حجاز بروند. آنها در نزدیکی مدینه با راهزنان روبهرو میشوند. پدر کشته شده و روزبه و سام به بردگی گرفته میشوند. رمان «اسارت و نفرت» درواقع بیانگر فراز و نشیبها، وقایع دردناک زندگانی روزبه و نحوۀ رویارویی او با پیامبر و واقعۀ غدیر است که نویسنده با روایتی دلنشین، ماجراهای نفسگیر و جذابی را که در داستان اتفاق افتاده برای مخاطبان خود به ارمغان میآورد. در نهایت این دو برادر همدیگر را در واقعه غدیر پیدا میکنند.
فکر و خیال امانش را بریده بود. دانههای اشک با دانههای عرق یکی شد. در دل دعا کرد که برای سام اتفاقی نیفتاده باشد. با خود گفت اگر با ابوعبدالله به یمن رفتیم و باز هم پیدایش نکردیم، چه؟ کاش لااقل نشانی از خریدارش داشتم، شاید اینگونه راحتتر او را پیدا میکردم. روزبه سرش را بهطرف آسمان گرفت و زیر لب گفت: «خدایا، کمکم کن تا سام را پیدا کنم.» تمام اتفاقهایی که در این مدّت برای او افتاده بود، از جلوی چشمانش گذشت.
با خود گفت اگر سلمان را نمیدیدم، چه میشد؟ اگر راشد و ناریه نبودند، چه؟ اگر آن روز در بازار، ایوب را نمیدیدم، اگر ایوب، رشید را نمیدید... .
فکر کرد این مدّت در کنار سختیها و مشکلاتش، خدا با او بوده و چقدر دوستش داشته است که آنها را سر راهش قرار داده. از همه مهمتر دیدن پیامبری که یک عمر خانم جان آرزوی دیدارش را داشت، امّا این سعادت قسمت روزبه شد. به یاد خانم جان و پدرش افتاد. بغض کرد. هالهای از اشک چشمانش را پوشاند و برای لحظهای همهچیز را تار دید.
اطلاعات فیپا، اطلاعات ناشر