دسیسهگری از هلاس
مرحوم سعید تشکری نویسنده این کتاب فانتزی است. او در کتابش به بهانه معرفی اسلام و امیرالمومنین (ع) به یک بچه جن، مخاطبش را به مواجه با روزهای مهم تاریخ صدر اسلام برده.
او این کتاب را در 124 صفحه در انتشارات مهرستان به چاپ رسانده.
کتاب «والفور، دسیسه گری از هلاس» برای رده سنی بالای 15 سال مناسب است. این اثر در 12 فصل و با تصویرگری محمدامیر گروسیان منتشر شده است.
والفور بچه جنی است که به دستور ابلیس شهر خودش را ترک کرده و برای انجام یک مأموریت مهم از سمت او آماده میشود. البته بچه جنها، از یک آدم پیر هم بزرگتر هستند. والفور 250 ساله است! و از آنجایی که امیرالمومنین (ع) و پیامبر (ص) را نمیشناسد، هر روز با ابلیس به جایی میرود تا ماجرای جدیدی از آنها بشنود. ابلیس که در حال تعریف کردن ماجراهای صدر اسلام است، هر بار برای گفتن تمام ماجرا مردد میشود. او ناچار است از فضائل و رشادتهای امیرالمومنین (ع) بگوید و میترسد والفور هم مثل بقیه مسلمانان شیفته شخصیت او بشود.
هر فصل این کتاب با توصیههایی از ابلیس برای انسانها شروع میشود؛ توصیههایی که سرلوحه ابلیس برای آسیب زدن به مسلمانان بوده است.
والفور فرصت خوبی است برای شناختن بیشتر ابلیس و تلاشهایش در جهت آسیب زدن به دین اسلام. اینکه اصلا مشکل ابلیس با مسلمانان چیست؟ دور کردن انسانها از پیامبر این قدر حیاتی بوده که بچه جنها را به خط کند تا یک جن توانمند را تعلیم دهد؟ شنیدن داستان این تلاش و رقبای بیهمتای ابلیس در خداپرستی و درستکاری شنیدنی است.
مواجه با مسائل تاریخی گاهی برای نوجوان سخت یا پرزحمت به نظر میآید. مطالعه کتابهای تاریخی گاهی بارها و بارها به تعویق میافتد و خسته کننده به نظر میرسد. والفور اما توانسته با همان شیوه فانتزی و جدیدش برای نوجوان، آگاهی بخشی در زمینه تاریخ اسلام را هم انجام دهد. شیوهای که به بهانه هیجان داستان، مخاطب را با روزهای برجسته تقویم آشنا میکند.
والفور در گوشهاى آرام نشسته بود. حالا او فقط گوش مىداد و ابليس فقط حرف مىزد. از شیطنتها و بچه بازىهايش هم خبرى نبود. حرفهاى ابليس داشت او را از كودكى درمىآورد و به مرز بلوغ میرساند. او تا آن روز، شيطنتهاى زيادى كرده بود؛ اما همه در حد همان بچه ديو بودنش بود. حالا پى برده بود بايد كارى فراتر از آنچه در گذشته انجام مىداده در حق آدميان انجام دهد.
ابليس هم از اينكه بالاخره اين بچه ديو را آرام و رام كرده بود، خوشحال بود و هر آنچه نياز بود، برايش مىگفت و به گمانش داشت او را كاملا پخته و آماده مىكرد: در ماجراى فتح مكه من نقش زيادى نداشتم. بعد از اينكه جنگ خندق اتفاق افتاد و ابوسفيان پذيرفت كه ديگر نمىتواند با مسلمانان بجنگد و در هرحالى شكست مىخورد؛ تصمیم گرفت با اهالى مدينه و محمد رو در رو نجنگد…
اطلاعات فیپا، اطلاعات ناشر