و راز کنیسه
آسنا دختری نوجوان و یهودی است که با پدربزرگ خود – صدقیا - در قلعۀ خیبر زندگی میکند. صدقیا که از عالمان و کاهنان اعظم یهود در کنیسه است، متوجه توطئهای بزرگ میشود . پس آسنا را برای انجام مأموریتی بزرگ راهی سفری پرماجرا میکند. آسنا در این سفر با خطرات و تهدیدهای زیادی روبه رو میشود. او در مسیر رسیدن به مدینه در خلال اتفاقات مختلف با شخصیت امیرالمومنین علیه السلام، حقانیت ایشان و برتری او بر بقیه صحابه آشنا میشود.
سیاهی به نزدیکیاش رسیده بود. در قد و قامت یک انسان. ترس تمام بدنش را لرزاند. نفسش به شماره افتاد. چند قدم دیگر برداشت. نیم نگاهی به پشت سرش انداخت. سیاهی به چند قدمیاش رسیده بود. رفتن یا ماندن برایش فرقی نمیکرد. ترجیح داد بایستد. نفسزنان ایستاد. به سمت سیاهی برگشت و چشم دوخت به سیاهی. سیاهی با فاصله کمی از او ایستاده بود. آسنا با صدایی که به وضوح میلرزید، بریده بریده پرسید: "کیستی..؟ راه گم کردهای؟"
اطلاعات فیپا، اطلاعات ناشر