فرشتهگلپری گفت: «از یاس و باران، سیب و ریحان، لیموترش و نان، چی خوشبوتر؟»
فرشتهی کاروبار چشمهایش را ریز کرد. یک خانه گوشهی زمین نشان داد.
فرشتهگلپری گفت: «از همه خوشبوتر آن خانه است؟ مأموریت آنجاست؟» و دلش تاپتاپ کرد. تندی پَر زد و رفت پایین ...