هنوز پشت لبش سبز نشده بود که حرفهای گندهگنده میزد. فاز روشنفکری برداشته بود. دیگر به مسجد نمیرفت. نمازش را هم تقولق میخواند. بیشتر وقتش را با دوستانش میگذراند . وقتی هم به او میگفتیم «تو که اینجوری نبودی! به نماز و روزهت اهمیت میدادی! چرا از همهچیز دست شستی؟!» میگفت: «اینا همهش حرفه! خدا کجا بوده؟! بهشت و جهنم رو شماها درست کردین! باید توی این دنیا خوش باشیم تا وقت مرگ! بعدِ مرگ هم خبری نیست!» این حکایت خیلی از پدر و مادرهایی است که فرزندانشان سرمایۀ وجود آنهاهستند و ترس ازدسترفتن این سرمایه را دارند. این والدین همیشه میپرسند: چهکار کنیم فرزندانمان باایمان بمانند و این سرمایه را از دست ندهند؟ چگونه از فرزندانمان در برابر موجهای فکری و اعتقادی مختلف محافظت کنیم؟ این دسته از پدر و مادرها باید از کودکی بذر ایمان را در وجود فرزندانشان بکارند و مدام از آن مراقبت کنند تا در آینده بچههای سرمایهداری داشته باشند؛ سرمایهای که فرزندانشان را از آسیبهای فکری و معنوی محفوظ نگه میدارد.