قصهای برای شادیهای کودکانه
دکمه دلقکی یک دکمه کوچولو بود که یک روز از وسایل خانم خیاط افتاد بیرون. اولش خیلی ناراحت شد اما بعد تصمیم گرفت بگردد و دکمه یک لباس شود. چند بار تلاش کرد ولی آدمها فکر میکردند که با دکمه دلقکی خندهدار میشوند و دیگران مسخره شان میکنند. دکمه دلقکی ناامید نشد و عاقبت با یک لباس خاص همراه شد.
خوشحال کردن کودکان و آوردن لبخند به روی لبهایشان از امور پسندیدهای است که پیامبر مهربانیها هم به آن اشاره کردهاند. این کتاب براساس حدیثی نبوی و با تمرکز بر این مهم نوشته شده است.
با خوشحالی راه افتاد. رفت و رفت و رفت
تا رسید به پدربزرگی که پالتوی گندهای تنش
بود. به او گفت: «سلام پدربزرگ. من را برای
لباستان میخواهید؟ »
پدربزرگ ابروهای سفیدش دََرهََم رفت. نگاهی
به او کرد و گفت: «نه، نه! من بابابزرگم، تو
را بدوزم به لباسم؟! میخواهی همه به من
بخندند؟! »
اطلاعات فیپا، اطلاعات ناشر