از پدرم میپرسم: «پدر، اینها کی بودن؟ کجا رفتن؟»
پدرم دستم را میگیرد و میگوید « اینها خبررسانها هستن. میرن به اونهایی که جلوتر رفتن، خبر بدن که برگردن اینجا.»
با تعجب میگویم:«چرا؟! برای چی برگردن عقب؟! مگه چیشده؟!»
پدر نگاهی به من میاندازد و میگوید :«پسرم، حتماً خبر مهمی شده. ما هم نمیدونیم باید صبر کنیم.»