داستان غلبه بر محدودیتها و کشف قدرت درونی
شخصیت اول داستان لوزومیها دختری به نام زیناست که به دلیل مشکلی که در بدو تولد در پاهایش داشته روی ویلچر مینشیند. ویلچر زینا قدیمی و خراب شده و این دو مسئله یعنی محدودیت در حرکت و ویلچر خرابش باعث شده که از طرف همسالان و همکلاسی هایش مورد تمسخر قرار بگیرد. ترمه شخصیت دیگر داستان و دختر عموی زیناست. او که زینا را رقیب خود در رفتن به مدرسه استعدادهای درخشان میداند یک روز به صورت عمدی او را با ویلچر از پله های مدرسه به پایین پرتاب میکند، همین باعث میشود که زینا تصمیم بگیرد از مدرسه فرار کند و تصمیم میگیرد تا وقتی نتواند یک ویلچر کنترلی بخرد به مدرسه برنگردد.
نوجوان با خواندن این کتاب متوجه می شود که چطور با وجود محدودیتهایش دست از رسیدن به آرزوها و اهدافش نکشد.
این کتاب باعث افزایش اعتماد به نفس در نوجوانان در مواجهه با مشکلاتشان میشود و همچنین چگونگی تعامل نوجوان با همسالانشان را به آنها میآموزد.
موج دریا مثل ماهیِ گندهٔ گرسنهای دفترهای پرپر و کتابهای خیسخوردهام را قورت داد و همه را با خودش برد آن دوردورها. نمیدانم کجا؛ اما فکر کنم رفتند پیش داماهی و بابا. دیگر ربطی هم به من نداشت کجا. من میخواستم از شرشان راحت شوم که شدم. کولهپشتی را تکاندم؛ لقمهٔ نان و پنیرِ لهشده تنها چیزِ باقیمانده بود. تلپی افتاد توی بغلم. لقمه را از توی کیسه آوردم بیرون و برای پرندهها ریزریز کردم. دستم را بردم بالا. کلی پرندهٔ سفید دورم را گرفتند. نوکهای صورتیشان را زدند کف دستم و خردههای نان و پنیر را خوردند. بالهای نرمشان خوردند به صورتم. دستم که از نان خالی شد، همه با هم پرواز کردند.
دریا کفهای سفید پُرِ حباب را آورد سمتم. چیز براقی همراه با موج آب جلو آمد. نور آفتاب خورد بهش و بیشتر برق زد. نزدیکتر شدم و خوب نگاه کردم. یک بطریِ شیشهای بود. دستم را دراز کردم؛ ولی نتوانستم بردارمش. از ویلچر آمدم پایین. لباسهایم خیس خیس شد. بطری را برداشتم. برگهای توی بطری لوله شده بود، با کلی صدف و گوشماهیِ رنگارنگ. از کجا آمده بود؟ مال من بود؟ نمیتوانستم بیخیال شوم. بطری را گذاشتم توی کولهپشتی و از دستۀ ویلچر آویزانش کردم. ویلچر را با صدای قژقژی چرخاندم طرف خیابان. دیر شده بود، لابد تا حالا همه داشتند دنبال زینای فراری میگشتند.
اطلاعات فیپا، اطلاعات ناشر