نبرد خیر و شر در پیچ و خم سرنوشت دو شهر
برشهر و سبزشهر دو سرزمین کنار یکدیگرند اما با دیواری طلسم شده در بینشان. برشهر، شهری خشک و دور از سرسبزی است و ساکنینش کارگران سبزشهرند. آبتین نوجوان شجاع و قهرمان برشهر در این داستان میکوشد تا مردمان سرزمینش را از این خشکسالی نجات دهد. آبتین دارای گوهر ایزدی است و به خاطر همین از سوراخی که در دیوار طلسم شده بین دو شهر قرار دارد میتواند عبور کند. او پس از عبور از دیوار با دختری به نام آرتمیس آشنا میشود. در ادامه داستان مشخص میشود که اجداد آرتمیس و آبتین با هم آشنا بودهاند. پادشاه سرزمین سبزشهر مرداس در تلاش است که آبتین را با خود همراه کند تا بتواند تا ابد گوهر پادشاهی را به دست بیاورد. مرداس در تسخیر شباویز است و شباویز در تسخیر ملوخ تائیس. طلسم دیوار سیاه داستان پیچیده خیر و شر است که در پیچ و خمهای فراوان و کشمکشهای جذاب داستانی، مخاطب نوجوان را با خود همراه میکند.
آبتین سعی کرد قیافۀ بیتفاوتی بگیرد: «شاید شبیه چیزایی باشه که مامدریا تعریف میکنه! شما دیدی؟»
پدرام نگاهی به مامدریا که با کمک مامان غذا میخورد، کرد: «نه. ما از مسیر یه راهروی سرپوشیده میریم کنار اسکله. اونجا یه انبار بزرگ هست که پر از جعبههای بزرگه و ما اون جعبهها رو جابهجا میکنیم. همین!»
آبتین دیگر چیزی نگفت. وقتی شام تمام شد، به مامدریا کمک کرد تا روی تختش بخوابد و خودش لحاف و بالش برداشت و از راهپلۀ پشتبام بالا رفت. کمی بعد، حرارت پشتبام را از روی گلیم کهنهای که رویش دراز کشیده بود، حس کرد. دستهایش را زیر سرش قلاب کرد و در حالی که به ستارههای درشت آسمانِ بیابر و صاف نگاه میکرد، در خیالش باز بالای کوه رفت و از سوراخ دیوار به فوران آب چشمهها خیره شد.
اطلاعات فیپا، اطلاعات ناشر