آقا شانههای او را رها کرد. الچین ناگهان از جا بلند شد و بهطرف آب دوید. آقا بهموقع و قبل از اینکه الچین با سر وسط آب بپرد، خودش را به او رساند. لحظهای بعد، آقا و الچین خیس و خسته، روی سنگریزههای کنار آب افتاده بودند. الچین برای مردن تقلا میکرد و آقا با همه زورش، مانع او میشد. آقا زور بیشتری داشت؛ اما الچین جوانتر بود و نمیخواست زنده بماند. بالاخره با یک حرکت، خودش را از میان دستهای قدرتمند آقا بیرون آورد، بلند شد و داد زد.
ما را بردن لرستان که دوباره قتلعام کنیم؛ اما دو سال پیش، من دیگه از کشتن تمرد کردم. توی دادگاه صحرایی محکومم کردن به اعدام. حالا دنبالم میگردن تا بهجرم تمرد، تیربارونم کنن.
اطلاعات فیپا، اطلاعات ناشر